هر شب تنهایی

بر سنگ مزارم ننویسید که او تنها بود بنویسید بهترین دوست تنهایی بود

عشق مرگ نيست زندگي است.

سخت نيست عين سادگي است.

عشق عاشقانه هاي باد وگندم است .

اولين پناهگاه کودکي آخرين پناهگاه آدم است.

زندگي زيباست حتي اگر کور باشي ؟

خوش آهنگ است حتي اگر کر باشي ؟

مسحور کننده است حتي اگر فلج باشي؟

اما بي ارزش است اگرثانيه اي عاشق نباشي

اگر مي دانستي دل ترک خورده ي من با ياد چشمان باراني ات شکسته تر مي شود هيچ گاه به من پشت نمي کردي

اگر مي بيني کسي به روي تو لبخند نمي زند علت را در لبان فرو بسته خودت جستجو کن....

 

+نوشته شده در چهار شنبه 21 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت19:18توسط H.kH | |

الان شبه - جمعه

حس خوبی دارم. 

طبق معمول تو فضای شلوغ خونه پناهگاه امن من شده اتاق کوچیکم. از اینکه همه دم پرم میشن متنفرم.

دنبال یه آرامش ابدی میگردم. یه سکوت ابدی.............................

امروز عصر بغض عجیبی داشتم. به یکی از دوستام تو اصفهان پیام دادم. گفتم که میخوام باهات حرف بزنم. گفت الان موقعیت نداره. بد جوری زد تو حالم.

با علی و رضا بودم. یهو یاد یه جایی افتادم که برم اونجا تا خودمو آروم کنم.جایی که دلم نمی خواست برم. با رفتنم می خواستم به خودم یه چیزایی رو بفهمونم. به خودم بگم که به همین راحتی همه چیز تموم شد.

اولین دیدار.....

اولین هم صحبتی رو در رو.....

اولین خاطره به یاد موندنی......

اونجا اولین بود. ولی من آخرین کردم ....

تو حال خودمم الان. بی حس

دوستم تازه حالش اومده سر جاش میگه من موقعیت دارم بیا باهم صحبیت کنیم. ولی من تو شرایط صحبت نیستم.

آرامشم بهم میخوره. احساس میکنم ازم دلخور شده. دختر خوبیه . ولی من نمی خوام کسی خلوتم رو بهم بزنه.

همه ی حرفامو تو این جمله می تونم حلاصه کنم :

 

 

 

ســــــــخت دلتنگم کسی چون من مباد

غـــــــمی چون این نصيـــب دشمن من هم مباد........

 

+نوشته شده در شنبه 17 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت11:43توسط H.kH | |

 

                                          وقتی تو نيستی، نه هست های ماچونانکه بايدند

 

...  نه بايد ها   !

 

مثل هميشه آخر حرفم را

 

وحرف آخرم را

 

با بغض ميخورم...

 

عمری است

 

لبخند های لاغر خود را

 

در دل ذخيره می کنم   :

 

باشد برای روز مبادا!!

 

اما

 

در صفحه های تقويم

 

روزی به نام روز مبادا نيست

 

 

 

آن روز هرچه باشد

 

روزی شبيه ديروز

 

روزی شبيه فردا

 

روزی درست مثل همين روزهای ماست

 

اما کسی چه مي داند؟

 

شايد امروز نيز روز مبادا باشد!

 

*****

 

وقتی تو نيستی نه هست های ماچونانکه بايدند

 

...نه بايد ها

                                         هر روز بي تـــــو ،روز مباداست...!

+نوشته شده در شنبه 17 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت11:38توسط H.kH | |

الان شبه شنبه

روزها به سختی در حال سپری شدن هستن ، منم دارم سپری می کنم. مثل روز، مثل شب، مثل همه آدمهای دیگه، دنبال بقیه آدمها دارم میرم.

دیشب حالم خیلی بد بود. الان بهترم. روز خوبی نداشتم. همه هست های زندگیم، همه چیزهایی که دور و برم رو گرفتن به نظرم مسخره میاد. دیگه دارم به جنون میرسم. اگه همین روزا دست خودمو نگیرم بد جوری وا میدم...........

باید به این فکر کنم که همه چیز خوب داره پیش میره، خیلی عادی ، چیزی برای متفاوت بودن وجود نداره ، آدمها همه خوبن ، خودمم سرشارم از احساس...

بسه دیگه ....... اَه

همش دلخوشکنک، همش تظاهر..........

با خودتم رو راست نیستی بزدل...... عرضه نداری با خودتم رو راست باشی و تو این شرایطی که هستی خودتو جمع و جور کنی.

گمشو بخواب که حالم ازت بهم میخوره.

+نوشته شده در پنج شنبه 8 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت19:34توسط H.kH | |

الان شبه شنبه

حالم خیلی بده ، احساس بدی دارم ، هیچ جور نمی تونم توصیفش کنم.

از آدمهای دور و برم بدم میاد. دلم می خواد تنهام بذارن. از جون من چی می خوان ؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!

می خوام فکر کنم . حوصله ی نوشتن ندارم.

خسته ام ، خیلی خسته ام ، خیلی ...........................................

+نوشته شده در پنج شنبه 8 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت19:22توسط H.kH | |

خرمالوها که نارنجی میشوند،

هوا که رو به سردی میگذارد...

خورشید که نامهربان میشود...

         یاد مهربانی های تو نمی اُفتم

                  دلم تابستان نگاه تو را نمی خواهد

                        دلم دلداده گی هایت را نمی خواهد!!!!!!!

                                              (آدمیزاد است دیگر ،گاهی دروغ میگوید مثل سگ!)

+نوشته شده در پنج شنبه 8 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت16:47توسط H.kH | |

یاد بگیر که بروی ...درست همان وقتی که دیگر بایــــــــــد رفته باشی ....

 

 


+نوشته شده در چهار شنبه 7 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت18:8توسط H.kH | |

الان شبه چهار شنبه

روزها و شبها مثل برق و باد دارن منو جا میذارن و میرن... هیچ طوری نمی تونم جلوی هرز رفتنمو بگیرم.

به هر طرف نگاه می کنم بسته ست. نمی فهمم!!!!!!!!!!!!!!!! دوروبرم چه خبره !!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟

حالم بهم میخوره از اینطور زندگی کردن.....  تا حالا اینقدر احساس هرز بودن نداشتم. میخوام یه کاری واسه خودم بکنم که اینقدر خشک و بی روح زندگی نکنم ، ولی هیچ موجودی واسه عشق ورزیدن تو این دنیا نیست. جز خدا و خانوادم که بصورت ذاتی دوسشون دارم ، هیچ چیز یا کسی رو لایق دوست داشتن نمی بینم... هر کسی هم بهم میگه دوست دارم : تو دلم میگم چرت میگی...

چقدر مسخره ست " الان می خوابم و صبح بیدار میشم میرم پی روزمرگی تا شب..... بازم شب میخوابم و روز و...............

حالم بده.............

 

+نوشته شده در چهار شنبه 7 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت18:4توسط H.kH | |

 

کسی که "دوستت دارم را می فهمد"

 

کسی که بلد است "دوست بدارد" و "دوست داشته شود"

 

کسی که مجبورت میکند "بی پروا و بی مهابا" دوستش بداری..

 

کسی که "دست دلت را میگیرد و دلواپسی هایت را خط میزند"

 

کسی که "لبخندش ،دلت را خنک میکند"

 

کسی که "غمش ،غمگینت میکند"

 

کسی که "شب خوابش را میبینی و صبح آرزویش را میکنی"

 

.

 

.

 

.

 

«همان کسی ست که تمام دلت به نام اوست»

 

                                        "دوســتـــــت  دارم " را دریغ نکن ......

 

+نوشته شده در چهار شنبه 7 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت17:26توسط H.kH | |

زمانی کوه بودم

حالا دیگر آدم شده ام

خوب است که به هم می رسیم ...!!!!

+نوشته شده در چهار شنبه 7 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت17:23توسط H.kH | |