نمیدونم...


هر شب تنهایی

بر سنگ مزارم ننویسید که او تنها بود بنویسید بهترین دوست تنهایی بود

الان شبه - پنج شنبه . مثل هر شب دارم می نویسم. امشب نوشتنم فرق می کنه. نمی دونم چرا یدفعه حس نوشتنم گرفته. امشب دارم پشت میزم  تو محل کارم می نویسم. یه تصمیم گرفتم ، اونم اینه که نوشته هامو که هر شب تو موبایلم یا تو یه تیکه کاغذ می نویسم و بعدش پاک یا پاره می کردم ، از این به بعد بیارم اینجا تو این صفحه بنویسم.

زیاد نمی دونم چرا میخوام اینکارو بکنم!! چرا اینجا بنویسم!! آخه من آدمی نیستم که حرفای دلمو به کسی بگم! چرا یهو این فکر رو کردم ؟؟!!! احتمالا این وبلاگ رو هم بعد اینکه نوشتم پاک می کنم...

آدما یه وقتایی به چه چیزایی دلشون خوش میشه ! مثل من که الان دلم به نوشتنم خوشه... تازه ! میخوام تو این وبلاگ هم بنویسم. واااااااااای.... چقدر خوشی...................

وبلاگی که آدرسش رو به هیچکس نمیدم و منتظر کسی هم نیستم که این نوشته ها رو بخونه یا نظر بده. حداقل دوست ندارم کسی که منو میشناسه اینارو بخونه.

واسه امشب بسه ، خسته م ، میخوام برم خونه. آه امشب باید برم خونه ی رضا اینا ، آخه دوستم علی اونجاست. منتظرم هستن. حوصله ندارم ولی میرم. آخه با اونا هم خوشم. واقعا چقدر خوشی هام زیاده....

دیوونم من""



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در پنج شنبه 28 بهمن 1389برچسب:,ساعت21:15توسط H.kH | |